سلام خدا جون ! خوبی؟ خیلی وقت بود برات ننوشته بودم ... روزهای اخر ساله و منم خیلی سرم شلوغ بوده ... هی نشده بیام برات بنویسم ... راستش الان اومدم ازت تشکر کنم ... بگم خدای عزیزم مرسی که عشقم رو بهم برگردوندی ... مرسی که هرچند دور ولی دارمش ... این خوشبختی کوچیک رو هیچوقت از من نگیر ! درسته که چندین ساله از نزدیک ندیدمش ، ولی بذار همینجور حداقل از راه دور ازش با خبر باشم ... بذار همینجور هر ازگاهی یه چرت و پرتی بگیم و بخندیم به زندگی ...
این چند وقت به دلایل مختلف نیومدم بنویسم ... ولی دلم می خواد هر ازگاهی از حال و هوای خودم و روزگار بنویسم ... بعدها یادم باشه مثلا اسفند سال 97 چه جوری گذشت ... این چند ماه اخیر حال دلم خوب بوده ! سرمست بودم ! شارژ بودم ! دیگه ناله نکردم ولی ترسیدم از خوشی هام بنویسم یهو ازم گرفته بشه !
این چند وقت مثل یه بچه بودم که یه بستنی قیفی بزرگ و خوشمزه پر از شکلات دستشه ... ولی هی هراس داره که مبادا این بستنی بیفته ... می خواد دو دستی بهش بچسبه و مراقبت کنه که بتونه با لذت مزه مزه کنه و بخورتش ...
یک سال زجر کشیدم و همین پستهای وبلاگ نشون میده که چقدر حال روحیم بد بود ... چقدر اذیت شدم ... چقدر داغون شدم ... ولی گوش شیطون کر حدود 5-6 ماه هست که حال و روزم خوبه ... چه لذتی از این بالاتر که کله ی سحر روز ولنتاین با عشقت حرف بزنی و کلی بگو بخند داشته باشی و تبریک بگی و بعدشم اماده بشی برای اثاث کشی ؟! هاها ...
خدایا خیلی مرسی و دمت گرم ! خدایا دل همه رو خوش کن ... خدایا اینجور خوشی ها رو از آدما نگیر ... بذار دل مردم به یه چیزی و به یه کسی گرم باشه ... بذار آدما از ته دل بخندند و شاد باشن ... تو که از شادی و خنده های آدما ناراحت نمیشی ؟ بذار دلمون گرم باشه به عشق ...