چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یه تلخی مثل نسکافه ...

صبح پنج شنبه 13 اردیبهشت است . هزار تا کار دارم ، ولی سر می زنم به همه ی فضاهای مجازی ! به فیس بوک ، تلگرام ، واتس آپ ، اینستا ! قرار نبود اینقدر آلوده ی این فضاها بشم . ولی پا به پای دوستان ، هر چقدر هم دیر ولی رفتم ... در همین حد که سر بزنم ... در همین حد که باخبر باشم ...

ترانه ی ایمی واینهاوس که عاشقشم رو دوباره میبینم و روزم رو می سازه ... یاد خاطرات چند سال پیش میفتم ... دوباره هی گوش میدم ...

چند تا پیام برای دوستان توی تلگرام و واتس آپ میذارم ... از بک تو بلک میگم ... از حس عاشقی ... از رنج همیشگیش ... و اینکه من حس خوشبختی دارم که اینقدر مزه های خوب چشیدم توی زندگی ... شاید کار مهم دیگه ای نکرده باشم ، شاید شغل مهمی نداشته باشم ، شاید کتاب ننوشتم هنوز ، شاید معروف نشدم ، شاید موقعیتی برای پز دادن نداشتم ، ولی زندگی آروم عمیقی داشتم برای خودم ، برای لذت بردن و عاشقی کردن همیشه وقت داشتم ، اگه توی ذهن دو سه نفر هم جاودان شده باشم همون کفایت می کنه ... 

رژیم گرفتم برای هزارمین بار ! سخته خیلی ! چند روز باید ادم خودشو بکشه تا یک کیلو کم بشه ، بعد کافبه فقط یه روز بری مهمونی و یه ذره رعایت نکنی ، همون وقت یک کیلو اضافه میشی ! ولی خب باید ادامه داد ... رژیم و پیاده روی و اینکه حواسم باشه که این اضافه وزن خیلی آسیب می زنه ... 

با اینکه زیبایی تلخی

اما یه تلخی مثل نسکافه ! 

دارم رستاک گوش میدم ...

وسوسه نوشتن یا ننوشتن برای تو دیوونه ام کرده ! گاهی مطمئنم که بهم فکر می کنی و دلت تنگ شده برام . گاهی هم میگم نه بابا عین خیالت نیست و اصلا منو یادت رفته !

گاهی میگم بیام برات توی فیس بوک بنویسم تا شاید بخونی و ازم خبر داشته باشی . گاهی هم میگم ولش کن ! بذار بی خبر باشه . بذار فکر کنه فراموشش کردم ! 

یک بار ، حتی یکبار هم مثل بچه ی آدم نگفتی که چه حسی داری به نوشته هام ... منم دیگه والا عقلم قد نمیده ! نمی فهمم باید چیکار کنم . 

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

فقط تو - فقط من

ما ادما تا وقتی که همدیگه رو داریم ، قدر هم رو نمی دونیم . وقتی فاصله افتاد ، وقتی از دست رفتیم ، اونوقت تازه می فهمیم چی شده ! 

دور از هم بال بال می زنیم ولی حاضر هم نیستیم غرورمون رو زیر پا بذاریم ...

من از دلتنگی می میرم ... تو حالت خوش نیست ... دلمون رو خوش می کنیم به نوشتن چند تا پست ... 

همه ی احساسمون رو مخفی می کنیم توی کلمات بی سر و ته ... جوری که هیشکی نفهمه اینا چیه که نوشتیم ! خب لابد خوشمون میاد از اینجور عذاب کشیدن و نصف جون شدن ... شاید احمقیم ... شایدم دیوونه ایم ... 

زندگی لعنتی مسخره تر از این حرفهاست ... سالها و روزها تند تند می گذرند ... 

فقط من بودم که گل رز به دست منتظرت میموندم ...

فقط من بودم که می نشستم به حرفهات گوش میدادم و غرق لذت می شدم و تو تند تند حرف می زدی برام ...

فقظ توی آغوش من بود که گریه می کردی ، ناامید می شدی ، و بعد خوشبخت ترین آدم روی زمین بودی !

فقط من بودم که آزاد و رها برات می نوشتم و اجازه می دادم همه ی روح من رو به نظاره بشینی ...

فقط من بودم که برات از همه ی دنیا می گفتم ... فقط من بودم که می تونستی هر چیزی رو ازم بپرسی و بخندی و بگی با تو راحتم ... 

فقط برای من بود که حتی لازم نبود حرف بزنی ... حرف نزده می خوندمت ...

و فقط من بودم که همیشه مطمئن بودی برمی گردم ... 

  • رها رها