خداراشکر می کنم برای وجود و حضور تو...
خدا تو را برایم نگه دارد... حضورت همیشگی باشد... که هر وقت خواستم خسته یا ناامید بشوم حضور و وجود و حرفهایت دلم را شاد کند... لبخند روی لبهایم بیاورد... دلم گرم شود به زندگی...
زندگی بازی ها دارد... بالا و پایین ها دارد... سختی ها و آسانی ها دارد... ولی در میان اینهمه بلا چقدر خوب است که خدا تو را به من بخشیده است... همین که شنبه ها با هم حرف می زنیم... راه می روی و من صدای پرندگان را می شنوم که برایت آواز می خوانند... می گویی که باید زندگی را تمام و کمال زندگی کنیم... ولی چگونه؟ می خندیم به این روزهای کرونازده ی روزمره... بعد می گویی اگر کرونا تمام شود می روی کلاس رقص تانگو... رقصی که بشود هماهنگ شد با پارتنر... حرکاتش را پیش بینی کرد... تو می گویی و من می خندم و تصور می کنم چنین رقصی را...
چقدر امروز این جمله ات به من چسبید: عصر تو هم به خیر و شادی...
واقعا باعث شدی عصرم به خیر و شادی سپری شود...
دوستت دارم... دوستت دارم و چقدر خوب است دوست داشتن تو...
همه ی روزها و شبهایت به خیر و شادی...ای زیبای همیشگی من...