چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی
آخرین مطالب

۳۴ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از قشنگی های دنیا اینه که همش در تغییر هست و ما حوصله مون سر نمیره! هی با چالش های مختلف روبه رو میشیم و قوی تر می شیم. رشد می کنیم. گاهی با مسائلی رو به رو میشیم که فکر می کنیم حالا دنیا آخر میشه، ولی بعد می بینیم اصلا هم آخر نشد. خیلی قشنگ و معمولی طی میشه و ما به همه چیز عادت می کنیم. و گاهی هم برعکس چقدر خوبه شکستن عادت ها و شروع راه ها و روش های جدید.

خدایا ممنونم برای همه چی. امروز بعدازظهر خوابیده بودم و یه خواب رویایی قشنگی دیدم که کلی روحم تازه شد. انگار با یه جمعی که جدید هم بودند توی یه کلاسی بودیم. بعد می خواستیم از یه محلی بریم یه محل دیگه و سوار یه مدل قطار یا ترن شدیم. بعد مسیری که می رفتیم خیلی قشنگ و رویایی بود...مناظر بکر و قشنگی که تا حالا توی واقعیت ندیدم، آبشارها و دریاها و مناظری که آدم غرق لذت و آرامش می شد. نسیم خنکی می وزید و من سیر نمی شدم از دیدن اون زیبایی ها...

خواب را به فال نیک گرفتم و فکر می کنم در مسیر زیبایی قرار گرفتم که همینقدر برام آرامش و زیبایی و لذت خواهد آورد. 

یک شکر تو از هزار نتوانم گفت... قربونت برم و دورت بگردم...

  • رها رها

اورلاندو

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

الهی تصدقت...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

الان گرسنه بودم و هی فکر کردم برم چی بخورم؟! دو روزه پریود شدم و بدنم ضعف داره و هی دلم هله هوله می خواد. یه خرما خوردم. بعدش توی یخچال نگاه کردم دیدم یه ذره ماکارونی خوشمزه از دیروز داریم. خورشت هم داشتیم از امروز ولی دلم ماکارونی خواست.رفتم گرم کردم و روش سس قرمز و آویشن زدم و با لذت نوش جان نمودم.

زندگی همین لذت های ساده است. همه چی تند تند می گذره و ما به پایان نزدیک میشیم. معلوم هم نیست که چه موقع سوت پایان رو می زنند. پس باید لذت برد تا میشه...

دیروز به دوستم گفتم بدم میاد از اینایی که هی خودشون رو گول می زنند. یه دوست مجرد دارم که توی یکی از کشورهای خارجی هم زندگی می کنه. دکترا داره و شغل خوب و خانواده خیلی خوبی هم هیمنجا داره. ولی به دلایلی نشده ازدواج کنه. هنوز هم دلش ازدواج می خواد و ناراحت هست که سنش بالا رفته و رسما دیگه داره ناامید میشه از اینکه بتونه ازدواج کنه. به قول خودش 43 ساله است ولی هی میاد میگه همه به من میگن خیلی جوان به نطر میای و بهت میاد 28 ساله باشی! خنده ام گرفت و هیچی نگفتم بهش. ولی دلم می خواست بگم نگاهی به موهات بنداز که همش سفید شده، نگاهی به چروک های اطراف چشمت بنداز، نگاهی به ضعف و درد و مشکلات عضلانی و مفاصلت بنداز، اونوقت حقیقت را می فهمی و می پذیری. 

دیروز به دوستم همینو گفتم که یه نفر قبول نمی کنه میانسالی و پیر شدنش رو... خندید و گفت بهش بگو دو روز دیگه یائسه میشی اونوقت باور می کنی... خندیدم و گفتم آره اتفاقا چند بار هم کرونا گرفته و هورمونهاش ریخته بهم و چند ماهه پریود هم نمیشه و از همین هم داره عذاب می کشه... 

من خیلی احترام قائل میشم برای کسانی که پذیرش بالا دارند و واقعیت را می پذیرند و بدون هیچ خجالتی بیان می کنند. مثلا یه دوست 51 ساله مجردی را دیدم چند هفته پیش و خیلی براش احترام قائل شدم وقتی با راحتی گفت که من دارم یائسه میشم و دیگه ازدواج هم نکردم و خودم می دونم ممکنه به خاطر تنهایی و اینکه کسی رو ندارم سلامت کامل روحی روانی هم نداشته باشم و آسیب پذیرتر باشم. بهش گفتم اتفاقا به نطر من خیلی سلامت روحی و عزت نفس داری که داری این حرف رو می زنی.این یعنی به خودت اگاه هستی و پذیرش داری و روی خودت کار کردی و می کنی. 

به نظرم اونایی دیوانه و مشکل دار هستند که هی همه چی رو انکار می کنند و هی الکی به خودشون امید واهی میدن...به موقع پذیرفتن و رها کردن خودش کلی پیشرفت محسوب میشه.

آره خلاصه خودم یه پا روانشناس شدم این مدت! 

اهان دیروز به همسرم گفتم مردم این دوره زمانه دیگه خدا و عشق و عرفان را درک نمی کنند. از بس هم انکار می کنند و به کسی که از عشق بگه عاقل اندر سفیه نگاه می کنند که دیگه هیشکی از عشق نمیگه.حتی ساعران و نویسندگان هم از عشق نمیگن. چون مردم این زمانه لیاقت عشق و معرفت را ندارند. همسرم هم گفت: اره خدا مرده...عشق هم مرده...

گفتم نه اتفاقا. عشق و خدا همیشه زنده هستند ولی توی دل معدود افرادی که دلشون زنده است... ولی این افراد دیگه پنهان می کنند و بیان نمی کنند و عشق و خدا را فقط توی دل خودشون نگه می دارند. منم دقیقا همین تصمیم را گرفتم و گوهر دردانه ی عشق را فقط توی دل خودم نگه می دارم که نوری باشه برای وجود خودم. دیگه از این نور و از این گرما به هیشکی نمی تابونم و نگاه می کنم تا در ظلمات خودشون غرق بشن. 

همین.

دوشنبه 6 تیر 1401

  • رها رها
  • ۰
  • ۰

من نمی دونم این وبلاگ را اصلا کسی می خونه یا نه... هدفم از نوشتن هم اصلا این نیست که کسی بخونه یا به دردش بخوره! این وبلاگ برای من حکم دفتر یادداشت و نوشتن برای خودم داره... فقط برای دل خودم می نویسم و اینکه روزها را ثبت کنم و خاطراتم را ثبت کنم و برام لذت بخش هست و چند سال بعد که میام می خونم خیلی برام مفید و جالبه و متوجه میشم چه مسیری رو طی کردم و برای خودم خیلی درس ها داره... 

وبلاگ نویسی را از سال 88 شروع کردم. قبلش هم از نوجوانی یعنی از اواخر دهه شصت دفتر داشتم و می نوشتم. یعنی من دفترهایی دارم که اگه برم از توی انباری بیارم و بخونم می تونم ببینم سال 69 یا هفتاد توی چه حال و هوایی بودم و چیکار کردم و نگاهم به دنیا چه شکلی بوده... چه اتفاقاتی افتاده و چه مسائلی رو چطوری رد کردم.

از سال 88 هم شروع کردم وبلاگ نویسی و چند تا وبلاگ داشتم که بعضی مسدود شدند یا خراب شدند و بعضی هم هنوز هستند... نوشته های بعضی از سالها را دارم و بعضی هم از بین رفتند. 

ولی اینجا را از تابستان سال 96 شروع کردم و گاهی هم انگیزه نوشتن نداشتم و ممکن بود ماه ها سراغش نیام. ولی دیگه تصمیم گرفتم جابه جا نشم و همینو نگه دارم هر جوری هست. اگه مشکلی پیش نیاد حداقل این خونه ی مجازی برام بمونه به یادگار... 

آدرسش را به هیچ آشنایی ندادم و دنبال دوست و مخاطب هم نبودم و وبلاگ های بقیه را هم نمی خونم و خلاصه همینجور فقط برای دل خودم اینجا می نویسم. 

گاهی دلم می خواد خیلی راحت بنویسم و رمزدار می نویسم که خیالم همه جوره راحت باشه...دیگه خونه ی خودمه و هر قری دلم بخواد میام! هاها... 

زندگی این روزها برام جلوه های مختلفی داره و من همه را با روی باز می پذیرم و نگاهشون می کنم. می آموزم و خودم را قوی تر می کنم. دیروز با یه دوستی حرف می زدم وسط حرفها گفت من تا حالا فکر می کردم پول خیلی مهمه ولی الان فهمیدم سلامت روح و روان مهمتر از همه چی هست. خندیدم و گفتم: آفرین! منم دقیقا به همین نتیجه رسیدم و فهمیدم این خیلی مهمه که مواظب باشی خودت رو با کسانی که سلامت روح و روان ندارند هم درگیر نکنی. اگه فهمیدی طرف از لحاظ روانی نرمال نیست و مشکل داره، فاصله بگیری و یه جوری خیلی سطحی باهاش باشی و خلاصه مواظب باشی درد و رنج و عقده ها و دیوونه بازیهاش رو سمت تو هل نده و روح و روان تو رو هم به هم نریزه.

گفت آره والا انگار تازگیا خیلی ها روانپریش هستند و خیلی توش چشم می زنه همه جا.

برام کلی درباره کسی گفت که سندروم بی قراری و وسواس و نگاه منفی و نق زننده داشته و گفت چند روز رفتم باهاش سفر دیوونه ام کرد. گفتم دقیقا درک می کنم چی میگی، اینایی که وسواس دارند پر از استرس و اضطراب و افسردگی هم هستند و قشنگ به اطرافیانشون هم منتقل می کنند و اصلا قابل تحمل نیستند، خودشون و اطرافیان شون را دیوونه می کنند، خیلی هم حق به جانب فکر می کنند بهترین هستند. 

خلاصه خدا همه ی مریض های اسلام را شفا بده و به ما هم عقل و تدبیر بده که بدونیم با این جماعت خل و چل و دیوونه و روانپریش چطوری رفتار کنیم و چطوری فاصله رعایت کنیم که دیوونگی هاشون را به ما منتقل نکنند... آمین یا رب العالمین...

  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

عشقی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

بوی عطر...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها