من نمی دونم این وبلاگ را اصلا کسی می خونه یا نه... هدفم از نوشتن هم اصلا این نیست که کسی بخونه یا به دردش بخوره! این وبلاگ برای من حکم دفتر یادداشت و نوشتن برای خودم داره... فقط برای دل خودم می نویسم و اینکه روزها را ثبت کنم و خاطراتم را ثبت کنم و برام لذت بخش هست و چند سال بعد که میام می خونم خیلی برام مفید و جالبه و متوجه میشم چه مسیری رو طی کردم و برای خودم خیلی درس ها داره...
وبلاگ نویسی را از سال 88 شروع کردم. قبلش هم از نوجوانی یعنی از اواخر دهه شصت دفتر داشتم و می نوشتم. یعنی من دفترهایی دارم که اگه برم از توی انباری بیارم و بخونم می تونم ببینم سال 69 یا هفتاد توی چه حال و هوایی بودم و چیکار کردم و نگاهم به دنیا چه شکلی بوده... چه اتفاقاتی افتاده و چه مسائلی رو چطوری رد کردم.
از سال 88 هم شروع کردم وبلاگ نویسی و چند تا وبلاگ داشتم که بعضی مسدود شدند یا خراب شدند و بعضی هم هنوز هستند... نوشته های بعضی از سالها را دارم و بعضی هم از بین رفتند.
ولی اینجا را از تابستان سال 96 شروع کردم و گاهی هم انگیزه نوشتن نداشتم و ممکن بود ماه ها سراغش نیام. ولی دیگه تصمیم گرفتم جابه جا نشم و همینو نگه دارم هر جوری هست. اگه مشکلی پیش نیاد حداقل این خونه ی مجازی برام بمونه به یادگار...
آدرسش را به هیچ آشنایی ندادم و دنبال دوست و مخاطب هم نبودم و وبلاگ های بقیه را هم نمی خونم و خلاصه همینجور فقط برای دل خودم اینجا می نویسم.
گاهی دلم می خواد خیلی راحت بنویسم و رمزدار می نویسم که خیالم همه جوره راحت باشه...دیگه خونه ی خودمه و هر قری دلم بخواد میام! هاها...
زندگی این روزها برام جلوه های مختلفی داره و من همه را با روی باز می پذیرم و نگاهشون می کنم. می آموزم و خودم را قوی تر می کنم. دیروز با یه دوستی حرف می زدم وسط حرفها گفت من تا حالا فکر می کردم پول خیلی مهمه ولی الان فهمیدم سلامت روح و روان مهمتر از همه چی هست. خندیدم و گفتم: آفرین! منم دقیقا به همین نتیجه رسیدم و فهمیدم این خیلی مهمه که مواظب باشی خودت رو با کسانی که سلامت روح و روان ندارند هم درگیر نکنی. اگه فهمیدی طرف از لحاظ روانی نرمال نیست و مشکل داره، فاصله بگیری و یه جوری خیلی سطحی باهاش باشی و خلاصه مواظب باشی درد و رنج و عقده ها و دیوونه بازیهاش رو سمت تو هل نده و روح و روان تو رو هم به هم نریزه.
گفت آره والا انگار تازگیا خیلی ها روانپریش هستند و خیلی توش چشم می زنه همه جا.
برام کلی درباره کسی گفت که سندروم بی قراری و وسواس و نگاه منفی و نق زننده داشته و گفت چند روز رفتم باهاش سفر دیوونه ام کرد. گفتم دقیقا درک می کنم چی میگی، اینایی که وسواس دارند پر از استرس و اضطراب و افسردگی هم هستند و قشنگ به اطرافیانشون هم منتقل می کنند و اصلا قابل تحمل نیستند، خودشون و اطرافیان شون را دیوونه می کنند، خیلی هم حق به جانب فکر می کنند بهترین هستند.
خلاصه خدا همه ی مریض های اسلام را شفا بده و به ما هم عقل و تدبیر بده که بدونیم با این جماعت خل و چل و دیوونه و روانپریش چطوری رفتار کنیم و چطوری فاصله رعایت کنیم که دیوونگی هاشون را به ما منتقل نکنند... آمین یا رب العالمین...