چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

چو تخته پاره بر موج ...

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من

بایگانی

۳۰ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

یادگاری...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

انرژی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها

یه شب تابستانی...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

سلام علیکم 

صبح شنبه 15 مرداد می باشد. فردا هم تاسوعای حسینی است. این پست را بدون رمز می نویسم و خطاب به کسانی که ممکنه گذرشون به این وبلاگ بیفته و دلشون بخواد چیزی بخونند یا براشون سوال میشه که پس چرا رمزه داره و رمز نمیدین؟

عرضم به حضورتون که این وبلاگ را فقط برای دل خودم می نویسم و می خوام ناشناس باشم و به هیچ آشنایی آدرس نمیدم و دنبال خواننده و دوست وبلاگی و این حرفها هم نیستم. همان دوستان و آشنایان قدیمی را هم گذاشتم کنار و غلط بکنم آدرس وبلاگ به کسی بدم! یکی از دوستانی که ریشه های مشترک داشتیم و دورادور می شناسم و سالهاست توی صفحات مختلف منو می خونه، چند هفته پیش اومد سلام احوالی کرد و گفت:  وبلاگ هم می نویسی؟ گفتم بله می نویسم. گفت میشه آدرسش رو به منم بدی بخونم؟ من خیلی نوشته هات را دوست دارم و دلم می خواد اگه وبلاگی هم داری بخونم. 

گفتم: خیلی ببخشید ولی آدرس وبلاگ به کسی نمیدم و فقط برای دل خودم می نویسم. چیزی که بخوام دوستان بخونند توی اینستا می گذارم اونم کسانی را که بخوام. و گرنه کلی آدم توی صفحه ام بودند که بیرون کردم. نه دنبال فالوور هستم و نه هیچی دیگه. دلم می خواد یه فضای دوستانه ی امن داشته باشم به دور از هر حاشیه ای. نه می خوام قضاوت بشم و نه می خوام کسی قربون صدقه ام بره. نه دنبال توجه هستم و نه نیاز دارم به ساختن روابط جدید. 

3 تا از دوستان وبلاگی قدیمی ام که خیلی عالی هستند را هنوز دارم توی لیست دوستان اینستا. می دونم با لذت می خونند و هیچ قضاوتی نمی کنند و هر وقت دلشون خواست لایک می زنند یا کامنتی می گذارند. یکی شون بعد از مدتها اومده بود زیر پستی که عکسهای دورهمی با دوستام را گذاشته بودم نوشته بود: چقدر اینجا را دوست دارم. 

دوپهلو نوشته بود، معلوم نبود منظورش از "اینجا" چیه؟ صفحه ی من؟ یا لوکیشنی که عکسها گرفته شده بود؟  من حدس زدم منظورش هر دو تاست ولی بنا را گذاشتم بر لوکیشن. گفتم آره این منطقه و خیابون و محله و کافه و اینا خیلی دوست داشتنی است.  

یا مثلا یه دوست بانمک قدیمی ای دارم که خیلی مشتاق خوندن داستان های من هست ولی به روی خودش نمیاره، همچین می خواد با سیاست رفتار کنه، می دونم میاد می خونه همه رو ولی هیچی نمیگه یا حتی لایک هم نمی زنه. ولی وقتی مثلا یه داستانی را نیمه تمام رها می کنم چند روز بعد میاد میگه بقیه اینو بنویس می خوام بخونم. 

خلاصه دوستان قدیمی ای که می شناسیم هم این مدلی هستند. 

بعدشم من علاقه دارم به عاشقانه نویسی، و همین نوشتن اینجوری دلی، آدم ها را درگیر می کنه، یاد خاطرات دورشون میفتند، همذات پنداری می کنند، هوایی میشن... فیل شون یاد هندوستان میفته. مثلا یکی شون اومده میگه: ننویس اینا را! منو دیوونه می کنه این نوشته های تو... بهش گفتم عزیزم این صفحه شخصی منه و هرچی دلم بخواد می نویسم، اگه به هم میریزی نخون، برو، من اول مطالب عاشقونه می نویسم: این مطلب عاشقانه است! خطر خطر! هر کسی می خواد حس عاشقانه اش یادش نیاد نخونه! 

خندیدم... خودشم خندید... بعدش هم گفت شوخی کردم هرچی عشقت می کشه بنویس. 

یا یه دوست دیگه که اون کله ی دنیاست و من هیچ گونه صنمی حتی در حد سلام احوال هم باهاش نداشتم یه روز اومده پیام گذاشته که : تو چطور این مطلب را اینقدر قشنگ نوشتی؟ چقدر قشنگ یه سری احساسات سخت رو به واژه و قلم می کشی؟ من این مطلبت رو صد بار خوندم و انگار حرف دل من بوده و نمی دونی چقدر درگیر شدم و اینا!

شاخ درآوردم و گفتم والا چی بگم؟ 

گفت هیچی من یه ماجرای عاشقانه سختی داشتم و چندین سال رفتم مشاوره و تراپی تا تونستم مسلط بشم به خودم و فراموش کنم و درمان بشم و اینا. حالا این مطلب رو خوندم خیلی برام جالب بود که انگار همون احساسات منو یه نفر نوشته... احساساتی که من نمی تونستم بیان کنم یا اینجوری بنویسم. 

بهش گفتم: سر جدت اگه فراموش کردی نیا این مطالب منو بخون. برو بی خیال بشو. دوباره یادت میاد درگیر میشی من حوصله ندارما. 

یعنی من دیگه از ریسمون سیاه سفید هم می ترسم. یه نفر بیاد بگه من از نوشته هات خوشم اومده، بدنم می لرزه! سریع میگم تو رو خدا خوشت نیاد، برو دیگه اصلا اینا را نخون. 

خلاصه پدر تجربه بسوزه! وقتی می بینم بعضیا درگیر نوشته های عشقی شدند بعدش چند تا پست روزمره و آبگوشتی می نویسم که یادشون بره! غرق زندگی و مسائل پیش پا افتاده و الکی زندگی بشن، عشق و عاشقی یادشون بره! هرچند می دونم کسی که عشق سهمگینی رو تجربه کرده حتی اگه بمیره و بگذاردنش توی گور هم فراموش نمی کنه. فقط سعی می کنه با روش های مختلف به صورت ظاهری بی خیال بشه و به زندگی اش ادامه بده. همین.

خلاصه اینه ماجرای نوشتن من. عاشقانه ،روزمره، درباره کتابهایی که می خونم، فیلم هایی که می بینم، درباره تجارب و برداشتم از زندگی می نویسم. ولی همچین مشتاق هم نیستم کسی بخونه... این نوشتن فقط قسمت لذت بخشی از زندگی منه و برای خودم می نویسم که کیف کنم. همین. 

خلاصه رمز هم به کسی نمیدم. ولی گاهی هم پستهای بدون رمز هم می نویسم. هر جور خودم صلاح بدونم و عشقم بکشه. 

یا حق.

  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها
  • ۰
  • ۰

امروز سه شنبه یازدهم مرداد 1401 بود. الان یادم اومد که دقیقا از پارسال همین موقع بود که تصمیم گرفتم بعد از یک سال و چند ماه سکوت بیام دوباره توی وبلاگم بنویسم. از روز دوازدهم مرداد سال گذشته دوباره شروع کردم وبلاگ نویسی مستمرم رو. غیر از خیلی جاهای دیگه که نوشتم و می نویسم هنوز. 

خداراشکر می کنم برای این روزهای خوب و سلامتی. پارسال این موقع هنوز واکسن کرونا نزده بودم و کلی استرس و نگرانی داشتیم. ولی الان یک سال گذشته و من 4 دوز واکسن کرونا زدم و خداراشکر همگی سلامت هستیم و کلی تجربه های خوب داشتم پارسال تا حالا و کلی رشد کردم. 

اگر بخوام دقیقا از مرداد پارسال تا امسال را در نظر بگیرم کلی تحولات مثبت و خوب توی زندگیم اتفاق افتاده، کلی بر تجربه و دانشم اضافه شده، کلی فیلم های خوب دیدم، کتاب های خوب خوندم، پادکست های عالی گوش دادم، کلی نوشتم، کلی دوستان جدید پیدا کردم، کلی راه رفتم، کوهنوردی رفتم، سفر رفتم، بیشتر و بیشتر از زندگی لذت بردم، آزاد تر و رهاتر از گذشته هستم، آدم های سمی و بد را از زندگیم حذف کردم، کلاس های تازه رفتم، در زمینه های تازه بر دانشم افزودم، و بیش از پیش یاد گرفتم که خودم باشم و از مرزهای خودم محافظت کنم و آدم هایی که نمی خوام را راه ندم به حریم خودم. برای خودم خیلی بیشتر از قبل ارزش قائل هستم و دارم بازم کار می کنم روی رشد و وسعت دادن به اندیشه هام. 

برای اینهمه موفقیت و رشد و پویایی و قوت و قدرت به خودم تبریک میگم و از خودم تشکر می کنم. از خودم تشکر می کنم که بحران ها را خوب مدیریت کردم، از خودم متشکرم که بیش از پیش به ارزش خودش پی برده و تمرکزش را گذاشته در درون خودش... 

خلاصه قربون خودم میرم...هاها...خود قشنگم که وابسته به هیشکی نیست و همه چیز را در درون خودش پیدا می کنه... من دریای عمیق و پر گوهری هستم که در درون خودم به غواصی می پردازم... گوهرهای ناب وجودی خودم را می یابم و صیقل می دهم و بر زیبایی و دارایی خودم می افزایم... همینقدر فرهیخته و جیگر... 

اینم یه شعر تقدیم به خودم:

پرسه بزن در من

گوش بسپار به نوایی که تو را می خواند

آرام، پیوسته، بی وقفه...

صدای عشق است و اخلاص

به پاکی و زلالی چشمه ساران...

و سبکی و زیبایی ابرهایی که در آسمان اسفند ماه در حرکتند

صدایم بزن!

محکم، لطیف، پر از ناز و نیاز

تا ببینی آسمان چقدر بخشنده است

و سخاوت معنای مهربانی است

و عشق یعنی همه چیز...

  • رها رها

انگشتر نقره جی!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • رها رها