ما ادما تا وقتی که همدیگه رو داریم ، قدر هم رو نمی دونیم . وقتی فاصله افتاد ، وقتی از دست رفتیم ، اونوقت تازه می فهمیم چی شده !
دور از هم بال بال می زنیم ولی حاضر هم نیستیم غرورمون رو زیر پا بذاریم ...
من از دلتنگی می میرم ... تو حالت خوش نیست ... دلمون رو خوش می کنیم به نوشتن چند تا پست ...
همه ی احساسمون رو مخفی می کنیم توی کلمات بی سر و ته ... جوری که هیشکی نفهمه اینا چیه که نوشتیم ! خب لابد خوشمون میاد از اینجور عذاب کشیدن و نصف جون شدن ... شاید احمقیم ... شایدم دیوونه ایم ...
زندگی لعنتی مسخره تر از این حرفهاست ... سالها و روزها تند تند می گذرند ...
فقط من بودم که گل رز به دست منتظرت میموندم ...
فقط من بودم که می نشستم به حرفهات گوش میدادم و غرق لذت می شدم و تو تند تند حرف می زدی برام ...
فقظ توی آغوش من بود که گریه می کردی ، ناامید می شدی ، و بعد خوشبخت ترین آدم روی زمین بودی !
فقط من بودم که آزاد و رها برات می نوشتم و اجازه می دادم همه ی روح من رو به نظاره بشینی ...
فقط من بودم که برات از همه ی دنیا می گفتم ... فقط من بودم که می تونستی هر چیزی رو ازم بپرسی و بخندی و بگی با تو راحتم ...
فقط برای من بود که حتی لازم نبود حرف بزنی ... حرف نزده می خوندمت ...
و فقط من بودم که همیشه مطمئن بودی برمی گردم ...