امروز پنج شنبه 30 دی 1400 است. دیشب توی گروه از بچه ها گله کردم که چرا هوای دوستاتون رو نداشتید؟ چرا هوای الینور را نداشتید؟ چرا 7 ماهه متوجه نمیشید یه مشکلی هست؟ چرا تلاشی نکردید برای حل مشکل؟ بعدش یکی از بچه ها بهم زنگ زد و تلفنی حرف زدیم. یکی از بچه ها هم توی گروه گفت من الان کار دارم و فردا میگم!
شب اتفاقا بعد از مدتها خیلی آروم و خوب خوابیدم. انگار حرفهام رو زده بودم و سبک شده بودم. صبح که بیدار شدم و گروه رو نگاه کردم دیدم همون دوست که به الینور نزدیک بود اومده گفته که تو شناختی از الینور نداری و نباید اون حرفها رو می زدی و بالاخره ناراحت شده و در شان اون نبود این حرفها و اینا.
منم یه توضیح مختصر دادم و گفتم خودش باعث این مسئله شد و اونم حرفهایی به من زد که خیلی برام سنگین بود و بعدشم شما نمی تونید تصور کنید من چقدر بهش نزدیک بودم و اینا...و بیشتر هم نمی خوام چیزی بگم چون خودش اینجا نیست. فقط بهش بگید من همیشه دوستش خواهم داشت و رفیق همیشه من بوده حتی اگر دیگه هیچ وقت توی این دنیا باهاش حرف نزنم.
همه بازم می خوندند و ساکت بودند. منم حدود ساعت ده صبح بود لفت دادم و اومدم بیرون دیگه هم هیچوقت هیچوقت با این بچه ها نمیرم توی گروه. چون چند تاشون خیلی خودخواه هستند و هیچ درکی ندارند و فقط این مدت ما شده بودیم اسباب سرگرمی شون. همین خانم 7 ماهه یک بار احوال منو نپرسید در صورتی که من بهش اشاره کرده بودم که من و الینور به مشکل برخوردیم . فقط خودش را دوست الینور می دونست و برای من ارزشی قائل نبود. اینا هیچ کدوم نفهمیدند چی شده و چطور این جو ایجاد شده بود. منم دیگه بی خیال شدم. این استخوان را از لای زخم درآوردم و انداختم کنار. و می دونم به زودی این زخم بهبود پیدا خواهد کرد.
یه گروه کوچولو دیگه هم داشتیم که اونم لفت دادم و دو تا از دوستان خوبم را هم بهشون گفتم فعلا بلاک تون می کنم که وسوسه نشم حرف بزنم و برام خبر نیارید تا فراموش کنم و آرام بشم و تموم بشه.
خلاصه امن و امان شد دنیای من. دیگه باید بنویسم و بخونم و برای خودم توی دنیای آرام خودم زندگی کنم به دور از فضای مجازی و دوستان دور...
خداحافظ رفیق. خداحافظ دوستان دوران کرونا. خداحافظ.